کوچولوی خوشگلم ، خیلی دوست دارم همه خاطراتت را ثبت کنم. شیطنت هات را .می دونم در ثبت روزنگار زندگیت کوتاهی کردم ولی خودت هم خوب میدونی که فرصتش را ندارم.
این را بدون که اونقدر دوستت دارم که حاضرم جونم را هم برات بدم. هر روز عشق و احساسم نسبت بهت بیشتر بیشتر میشه. از اینکه مادر شدم به خودم می بالم و این را مدیون تو دختر گلم هستم.
از لحظه لحظه بزرگ شدن تو وجودم گرم میشه. و هزار بار نه صد هزار بار خدا را شکر می گم که نازگلی مثل تو رابهم هدیه کرده.
وقتی صدام می کنی وقتی راه میری و دست می زنی احساساتت فوران می کنه بغل مامان میدوی و بوسم می کنی. نمی دونم چیکار باید بکنم گریه کنم یا بخندم.
با همه کوچیکت خیلی مهربون و دلسوزی. روزی که سر مامان درد می کنه خودت دستهای کوچولوی نازت رو پیشونی مامان میذاری و می گی مامان دَ د.(درد می کنه) ناس (نازی) . تو کار خدا می مونم و فقط می تونم بگم خدایا هزار مرتبه شکر.
احساس می کنم روزی که تو به دنیا اومدی من هم دوباره متولد شدم. به عنوان یه مادر . خوشحالم عزیزم. خوشحالم.
مریم نازم این رو بدون که به غیر از تو هیچ جیز و هیچ کس نمی تونه باعث شادی من بشه.
وقتی بیماری تمام جسم و روح و روان من هم بیماره. مثل چند روز قبل که خودم را کشتم. تا اینکه خوب شدی.
حالا می فهم که فرزند چقدر شیرینه. به خاطر همینه که مامان از جونش برای بزرگ کردن ما بچه ها مایه گذاشت.
سلام
تقصیر مامانی هستش که من دیر به دیر می یام. اخه مامان همیشه می گه گرفتارم. فرصت ندارم چیزی تو وبلاگ بذارم.
چند روزی بود مریض بودم تمام بدنهای جوشهای قرمزی ریخته بود که دکترم می گفت پشه نیشت زده بعدش جوش روی دستم زخم شد . خیلی این مدت سختی کشیدم. این هم بگم که مامان و بابا را هم خیلی اذیت کردم. مامان هر وقت دستم را می دید گریه اش می گرفت. ولی بابایی دلداریش میداد می گفت چیزی نیست خوب میشه.
بالاخره اش اینکه کم کم دارم خوب می شم.
تازه این هم بگم که خیلی بچه درسخونی شدم. کتاب و دفتر را هر جا برم می برم. نقاشی های خوشگل می کشم. که دل مامانی را می برم. چند روز هستش که خونه خاله ها مهمونیم. چه کیفی داره گردش. کلی بازی می کنم و شیطنت.
هوای اینجا هم سرده سرد شده . چند روز پیش با مامان و بابا رفتیم لباس گرم برای من خریدیم.
************************************
دیشب مامان خواب آلو زود خوابید. من و بابایی کلی بازی کردیم. دالی ، توپ بازی و صدای خنده و بازی کل خونه را پر کرده بود ولی نمیدونم مامان چرا بیدار نشد با ما بازی کنه . اخرش هم بابا را مجبور کردم تا کتابم را بده تا مشق هام را دوباره از نو بنویسم. درسته خیلی کوچیکم ولی درس خوندنم حرف نداره. یه کم هم با گوشی موبایل مامات بازی کردم بالاخره با اینکه اصلاً دلم نمی خواست بخوابم ولی وقتی دیدم بابایی چشماش را بست و خوابید من هم خوابیدم. بازی دیشب من با گوشی کار دست مامان داده بود و خواب مونده بود
چون دستکاریش کرده بودم زنگ نخورده بود که مامان را بیدار کنه. چه کیفی کردم بلند شدم وقتی مامان را دیدم که با عجله داره لباساش را می پوشه شیشه شیرم را برداشتم و کلی برای مامان خندیدم.
این هم بگم که 17/08/87 یعنی فردا 17 ماهگی ام تموم میشه. وای چقدر بزرگ شدم.
تو این مدتی که نبودم کلی کلمه های جدید یاد گرفتم با هر کدومش دل مامان و بابا را می برم. رفت : دت بریم: بیلیم بده : بیده خاله: حاله دایی : دای عمو : عامو آب : آب ناز : ناس باشه : باسه بله : بلی بستنی : بسیجی عروسی: عالوسی بشین: دست سلام: سلام خوب هستی : حوب هستی. |
|
یه کار خیلی بزرگ هم کردیم سوراخ کردن گوشام. دیروز با مامانی رفته بودیم مطب قای دکتر صفاپور . که قبلاً همکار مامان بود . دختر خاله ملینا را برده بودیم. بعد از اینکه دکتر ملینا را معاینه کرد و داروهاش را نوشت . از مامان پرسید که گوش مریم را سوراخ کردم یا نه ؟ مامان گفت که می ترسم و فکر کنم الان زوده. ولی دکتر مامان یه جفت گوشواره فیروزه ای خوشگل برداشت .گقت همین الان گوش مریم گلی را سوراخ می کنم. من که داشتم از ترس می مردم و همش نق می زدم که از اونجا بریم مامانی اولش خیلی ترسید ولی آقای دکتر به مامانی گفت آروم باش و محکم تو بغلت نگهش دار و این شد که گوشم بالاخره سه شنبه 02/07/87 سوراخ شد اولش یه کم گریه کردم ولی الان حتی خوب خوبم . حالا همه بهم میگن ماه شدی انقدر گوشواره هام بهم می یاد که نگو و نپرس. مامان می گه واقعاً که دختر خوشگلی اش به گوشواره اشه.. تازه یه چیزه دیگه من دیگه پوشاک نمیزنم خودم خواستم . وقتی تو پوشاکم همش گریه می کنم تا مامان مجبور می شه و پوشاکم را باز می کنه . من عاشق نقاشی هستم مامان کلی برام مدادرنگی های خوشگل گرفته. با دفتر نقاشی. که همش نقاشی می کشم. عکس مامان و بابام و عروسکام رو. مامانی را به زور مجبورش کردم تا خاطراتم را بنویسه آخه مامان اصلاً وقت نداره از سر کار که میاد خونه همش خونه را تمیز می کنه. آخه من خونه مون را خیلی ریخت و پاش می کنم. امروز که مامان بهم زنگ زد پیش مامان بزرگ بودم و دلم هم برای مامان خیلی تنگ شده بود و همش پای تلفن به مامان می گفتم دست دست. یعنی بیا کنارم بشین. خدا کنه مامان زود بیاد چون اگه حوصله ام سر بره کل خونه را میریزم بهم. |