بسم الله
پیر مرد، یک کفن آسوده بود
کودکِ ول رفت
دو زانو نشست ...
مست مست
گفت آیا فرصت تعلیم هست؟
گفت هست!
گفت که چیست برازنده ی یک بالا مرد؟
گفت درد...
گفت که چیست ای همه فرزانگی؛ راست ترین راستی زندگی
ناگهان از شاخه ای افتاد برگ
گفت مرگ!!
زندگی شیرین است اگر شیرینش کنیم و تلخ میشود اگر تلخش کنیم...
و به همین سادگی است زندگی...
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه...
پرچم پر میزند همچنان...
بسم الله
نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. . . اما اینو میدونم که یاداوریش و بازگو کردنش باعث میشه بغض گلومو بگیره. اما نمیدونم علت این بغض سکوت خودمه یا تاسف برای . . .
امروز سر کلاس انگل شناسی استادم یا بهتر بگم دکتر نعمتیان استاد دانشگاه ازاد ظاهرا اسلامی واحد تهران پزشکی وقتی داشت سر کلاس یه مطلب غیر درسی رو برای چندمین بار تعریف میکرد و من در جواب همکلاسیم که ازم پرسید مبحث امروز مربوط به کدوم صفحه جزوهس داشتم جزوم رو اروم ورق میزدم با وجود همه ی شیطنت های موجود در جو کلاس از ابتدای ساعت و پچ پچ بچه ها که البته اونا یه فرق اساسی با من داشتن که اخر حرفم فرقشونو میفهمید یکدفعه با دست به من اشاره کرد و گقت:
شما شمایی که هفت لا خودتو پوشوندی و همینطور که با دست ادای چادر سر کردن رو درمیاورد گفت من چی گفتم؟ و من هم محترمانه حرفاشو تکرار کردم بعد با عصبانیتی بی دلیل و عجیب روش رو برگردوند و گفت همین امثال شما هستین که مردم رو به کشتن میدید! به زور نشوندنت اینجا!!!!
باور کنید از شدت تعجب مات شده بودم تعجب نه به خاطر حرفای استاد نعمتیان چون میشناختمش از قبل... اینکه عشق امریکاس و شعار مرگ بر امریکا رو بارها سر کلاس نقد کرده بود ...تعجب برای این همه بی پروایی استاد از این که با چه جراتی تو فضای اسلامی دانشگاه ازاد اسلامی!! حجاب اسلامی منو به باد تمسخر میگیره چی باعث این همه بی پروایی و جسارت این ادم شده. . .
من شخصا فکر میکنم اگر ادم های وطن فروش کثیفی مثل موسوی و خاتمی رو سر جاشون میشوندن اونوقت استاد محترم من با این وقاحت نمی تونست افکار ضد دینی و مریضشو بیار تو زبونش و حجابی رو که من با افتخار از مادرم زهرا (س)یاد گرفتم رو با اداهای مضحکش مورد خطاب قرار بده .
همیشه با حسرت فکر میکردم چون زنم نمیتونم مثل یه مرد جهاد کنم یا به دینم خدمت کنم اما حالا خوشحالم چیزی دارم که باهاش میتونم چشم هر خائن وطن فروشی رو از حدقه دربیارم پس حجابم رو محکمتر و سفت تر از پیش حفظ میکنم.
اللهم احفظ وانصر قائدنا و مرجعنا الخامنه ای(روحی فداه)
باشیم که میاید
بسم الله
مارا فراموش کردید...
http://www.shiaupload.ir/images/39809940984936197918.jpg
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه
پرچم خاکی شده است...
هیچ تکراری به تازگی سلام نیافتم..پس سلام....
به عنوان شروع وبلاگ نویسی فقط می تونم بگم:
قلم ام هیچ گاه آنچنان نا توان نبوده که اینک...
میدانم که این همه آن نمی شود که باید ولی همان میشود که شاید... کاش یارای گفتنم باشد.
شاید اینجا اولین جایی باشه که میخوام دست نوشته هامو منتشر کنم...
شروع کارم هم با خاطرات یک تبعیدی !!! از نو سرباز معلم اش کنلگ میخوره
حالا نمی خواد بگین که موضوع قحطی بود که رفتم سراغ سربازی !!! اتفاقا برعکس،اگه مطالب ام رو بخونین حتما نظرتون عوض میشه... با این توضیح که من از دوران مقدس(!!) سربازی فقط پنجاه و یک روزش رو اونم به خاطر دوره آموزشی تو پادگان بودم ،خاطراتم رو به ترتیب تاریخی که نگارش شده می نویسم...